چهارشنبه، دی ۱۹

موسيقي شعر موسيقي شعر سنتي1 اگر رستاخيز كلمات ، شعر باشد ،مو سيقي شعر يكي از عوامل اين رستاخيز است. موسيقي شعر ، عبارت است از هارموني آوايي و صوتي كه در كلام پديد مي آيد(1) و ريتم و آوا ، با هم، موسيقي شعر را مي سازند. موسيقي ، خود يكي از وجوه تمايز شعر با نثر است ؛ بي وقفه مي توان گفت همين موسيقي وجه استراك نظم و شعر نيز هست. پل والري مي گويد: " شعر همچون رقصيدن است و نثر همان را ه رفتن " رقص با آهنگ و حركاتي موزون همراه است با نظمي در اجزا كه بيننده را خوش مي آيد. اما در رقص " هيچ آدابي و ترتيبي مجو" (2) پل والري سپس يادآور مي شود :" رفتن به سوي مقصدي است . حال آن كه رقص مقصدي ندارد و رقص كنان به سوي مقصدي رفتن ، مضحك خواهد بود.(3) گوته ، شاعر آلماني حافظ دوست مي گويد:"من معماري را ، موسيقي منجمد مي نامم(4) وحال تصور كنيد با داشتن انواع اين همه معماري چه قدر موسيقي منجمد خواهيم داشت؟ در موسيقي بي صدا ، كه لذت از راه چشم حاصل مي شود و در غير آن از طريق گوش . براي نتيجه گيري بهتر از موسيقي شعر ، انواع شعر فارسي را از نظر مي گذرانيم و سپس به موسيقي هر نوع آن گوش مي سپاريم. 1- شعر سنتي يا كلاسيك 2- شعرآزاد نيمايي 3- شعر منثور شعر كلاسيك يا سنتي به شعر هايي مي گوييم كه از در فاصله ي قرن هاي اوليه ه.ق . تا حال سروده شده اند وشكل و صورت شعر از پيش بر شاعر تحميل شده و ابتدا فكر كرده است كه چه مي خواهد بگويد ؛ سپس با سرودن اولين بيت قالب نيز پديد آمده است . ساده تر بگوييم ؛ شاعر شعر كلاسيك افكار خود را درون ظرف هاي از قبل آماده ي محدود مي ريزد و به مخاطب عرضه مي كند. موسيقي شعر كلاسيك وزن، قافيه ، رديف ، واج آرايي، انواع جناس و.....است كه به اختصار بررسي مي كنيم: ... 1- وزن : اولين تمايز شعر با نثر و اولين اشتراك شعر با نظم است كه مي توان آن را يكساني تعداد هجاها از نظر كمي و كيفي دانست. و هجاها ، همان بخش كردن كلمات است كه در سال اول دبستان با بالا و پايين بردن دست و يك بار باز و بستن دهان ، آموخته ايم . براي اين كه دو مصراع يك بيت هم وزن باشند ، بايد تعداد هجاها ي كوتاه و بلند شان يكسان باشد : اي دوست شكر بهتر يا آن كه شكر سازد؟ خوبي قمر بهتر ، يا آن كه قمر سازد؟(مولوي) به اين شكل در مي آيد: اي دوس ت ش كر به تر يا آن ك ش كر سا زد - - u u - - - - - u u - - - - - u u - - - - - u u - - - خو بي ي ق مر به تر يا آن ك ق مر سا زد -= نشانه ي هجاي كوتاه U = نشانه ي هجاي بلند هم وزني دو مصراع يا دو بيت يا بيش از آن ، چون كلام را از نرم زبان گفتاري خارج مي كند ، توجه مخاطب را به خود جلب مي كند و لذت بخش مي شود . اما اين نخستين گام و در عين حال ساده ترين آن براي خروج از زبان عادي است . اين را نيز در نظر بگيريم كه هر چيز بر اثر تكرار ، عادي مي شود و كم كم اثر بخشي خود را از دست مي دهد . به اين نكته توجه كنيم كه اين روش به قرن ها پيش تعلق دارد ؛ گرچه هنوز ما به آن عادت كرده ايم . به همين سبب از عامل وزن براي مطالب غير هنري نيز استفاده مي شود ؛ مانند الفيه ابن مالك براي آموزش قواعد زبان عربي و در عصر حاضر نيز براي آگهي هاي تجاري و قالب كردن متاع بي يا كم ارزش( بنجل ها. ) صداي فروشندگان دوره گرد نيز نوعي استفاده از وزن و قافيه و جناس براي فروش متاع آنان است " خونه دار و بچه دار زنبيلو ور دار و بيار " - " بخور و بخر ببر و ببر" پس مي بينيد كه با وجود استفاده از وزن ، هنوز با شعر فاصله داريم يا شعر بودن فقط به وزن بستگي ندارد . وزن يكي از لباس هاي اوليه شعر است . اغلب شعرهاي سنتي از اين آزمون ، سر بلند بيرون آمده اند و كم تر خطاي وزني دارند. وزن ، سبب بر هم زدن اجزاي جمله است و دست شاعر را باز مي گذارد تا بتواند با توجه به وزن ، واژه ها را هر جا كه خواست قرار دهد. يكي از سبب هاي وزن و قافيه در گذشته ، به ويژه شعر تازي ، بي سوادي عامه بود . چون آنان نمي توانستند شعر را بخوانند و تنها از راه شنيدن ازآن بهره مند مي شدند. 2-قافيه قافيه انديشم و دلدار من گويدم منديش جز ديدار من( مولوي) به واژه هاي پاياني مصراع ها و بيت ها كه حرف يا حروف آخر آن ها يكسان است ، قافيه مي گويند. مانند" دلدار و ديدار " در بيت ياد شده . وظيفه ي قافيه علاوه بر موسيقي ، كشيدن يك نخ نا مرئي ميان بيت هاست . قافيه در شعر سنتي اجباري است و انواعي دارد: الف: قافيه ي مياني : قافيه اي است فرعي كه هر بيت را به دو بخش مساوي تقسيم مي كند و به اين ترتيب بر غناي موسيقي مي افزايد.در بين شاعران سنتي ، مولانا از انواع قافيه براي موسيقايي كردن شعر استفاده كرده است : حجره ي خورشيد تويي ، خانه ي ناهيد تويي روضه ي اوميد تويي ، راه ده اي يار مرا ب : قافيه ي دروني: همانند قافيه ي مياني است ؛ با اين تفاوت كه مصراع ها را به بخش هاي بيش تري تقسيم مي كند به طوري كه شعر از موسيقي لبريز مي شود . به ويژه كه اين نوع موسيقي با حالات عرفاني مولانا در رقص و سماع سازگاري تام دارد و با نواختن دف همراه است : يار مرا ، غار مرا ، عشق جگر خوار مرا يار تويي ، غار تويي ، خواجه نگهدار مرا روح تويي، نوح تويي ، فاتح و مفتوح تويي سينه ي مشروح تويي ، بر در اسرار مرا قافيه علاوه بر افزايش موسيقي ، سبب " تنظيم فكر و احساس" شاعر مي شود ؛ به شعر "استحكام مي بخشد" به" خفظ شعر و ايجاد وحدت كمك مي كند."(5) يك وظيفه ي مهم قافيه وجايگاه آن ، ايجاد قالب هاي گوناگون مانند قصيده ، غزل ، ترجيع بند ، تركيب بند و ... است با اين همه آوردن قافيه نيز دليل شعر شدن كلام نيست ؛ زيرا در نظم نيز قافيه مي آيد. بنابر اين بايد تلاش كرد تا آن جا كه ممكن است ، قافيه نباخت . و به قافيه بازي نپرداخت. 4- رديف : واژه هاي پاياني مصراع ها يا بيت ها كه از نظر گفتاري ، شنيداري و معنايي يكسان اند. رديف در شعر اختياري است. شعري كه رديف داشته باشد ، قافيه قبل از آن قرار مي گيرد. رديف از ويژگي هاي شعر فارسي است و اختراع ايرانيان ." اگر رديف ، حشو بي جا و فقط براي پر كردن وزن به عنوان پوشال به كار نرود و وجودش فقط به خاطر قرينگي ديگر رديف ها نباشد ، خوب است وگرنه شاعر را به هر جا كه دلش بخواهد ، مي كشاند." (6) سرو چمان من چرا ميل چمن نمي كند همدم گل نمي شود ، ياد سمن نمي كند كشته ي غمزه ي تو شد ، حافظ نا شنيده پند تيغ سزاست هر كه را، درد ، سخن نمي كند 5- واج آرايي (نغمه ي حروف) خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد كه تا ز خال تو ، خاكم شود عبير آميز 7 بار واج (خ) در اين بيت تكرار شده است . كه سبب آفرينش نوعي موسيقي در شعرو زيبايي آن شده است. اين موسيقي زماني طبيعي است كه در نگاه اول خواننده متوجه آن نشود و باري اضافي برجان شعر نباشد ؛ وگرنه نه تنها به موسيقي كمك نمي كند كه سبب كشتن آن مي شود و موجب ملال خواهد شد. توجه به شعر حافظ ، اين شاعر نكته دان و خوش ذوق ، نشان مي دهد كه او واج آرايي را در خدمت مفهوم شعر نيز به كار برده است و يك يا چند واژه ي كليدي را در نظر خواننده بيشتر جلو گر كرده است و آن واژه هاي خال و خيال و خاك است . شاعر، خال بر خيال نهاده و در خاك خفته است تا نسيم خوش ياد محبوب ، پس از مرگ نيز در مشام زمانه بماند. اجراي اين گام نيز با اندكي تمرين و مطالعه حاصل مي شود اما نبايد با اجراي آن انتظار شعر از شاعر داشت . اگر به مثال هندوانه فروش دقت كنيم ، خواهيم دانست كه او با وجود فروش هندوانه هايش ، بارها و بارها ، سال ها و سال ها ، شاعر نشده است . و آن عبارت، شعر نيست. 6- جناس : گو شمع نياريد در اين جمع كه امشب در مجلس ما ، ماه رخ دوست تمام است(حافظ) واژه هاي جمع و شمع – ما و ماه كه تمام واج هاي سازنده ي آن ها جز يكي ، برابر است جناس اند و موسيقي شعر را افزايش داده اند . نكته ي قابل توجه آن است كه جناس نيز همچون واج آرايي اگر طبيعي و به جا و در خدمت پيوند اجزاي شعر به هم نباشد ، به يك پول سياه نمي ارزد. برداشتن اين گام نيز تاييدي بر شعر بودن كلام نيست . شعر جوهره اي دارد فراتر . راستي آن چيست؟ تا ديداري ديگر ، بدرود منابع: 1- چشم انداز شعر معاصر، دكترسيد مهدي زرقاني ، انتشارات ثالث، چاپ دوم 1384 ص 27 2- مثنوي معنوي ، مولوي 3- رفتار شناسي ادبي ، رضا اسماعيلي، چاپ هزاره ي ققنوس ، 1385 ، ص 41 4- موسيقي شعر ، دكتر محمد رضا شفيعي كدكني ،انتشارات آگاه، چاپ سوم 1370 ص 295 5- همان ، صص 78 تا 89 6- همان ، به اختصار ، ص 143

هیچ نظری موجود نیست: